کد مطلب:148700 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:270

حاکم کوفه فهمید مسلم در خانه هانی است
هانی بن عروه گفت كسی از حضور مسلم در آن خانه مطلع نخواهد شد و بعد گفت كه مسلم می تواند هواخواهان حسین (ع) را به طور محرمانه در آن خانه بپذیرد و اگر هانی مردی بود كه در مسائل سیاسی یا مسائل اجتماعی تجربه داشت حرف دوم را نمی زد. چون محال بود كه مسلم بن عقیل هواخواهان حسین را به طور محرمانه در آن خانه بپذیرد و ابن زیاد كه برای تحصیل اطلاع از دستگاه جاسوسی یزید استفاده می كرد از آن اطلاع حاصل نكند. از قضا محله بنی خزیمه بیش از محلات دیگر شهر تحت نظر جاسوسان یزید بود برای این كه در آن محله اشراف و توانگران سكونت داشتند. هانی به مسلم گفت كه هواخواهان


حسین (ع) را شب ها در آن خانه بپذیرد و جاسوسان یزید شاید شب اول و دوم، كه می دیدند عده ای وارد آن خانه می شوند و از آن خارج می گردند ظنین نمی شدند ولی از شب سوم در صدد برمی آمدند كه آن ها را ببینند و تعقیبشان می كردند تا این كه خانه هایشان را بشناسند. اگر مسلم، در خانه هانی هواخواهان حسین (ع) را نمی پذیرفت می توانست مدتی زیاد در آن خانه بماند بدون این كه عبیدالله بن زیاد به حضورش پی ببرد چون اهل خانه راز نگاهدار بوند و به كسی نمی گفتند كه مسلم بن عقیل در آن خانه است.

به احتمال زیاد نه هانی بن عروه می دانست كه یزید دارای دستگاه جاسوسی است نه مسلم بن عقیل. مدت خلافت یزید كوتاه بود و بیش از سه سال و شش ماه خلافت نكرد و در سن سی و هشت سالگی بر اثر افراط در منهیات زندگی را بدرود گفت و در آن سال كه وی مرد هفت هزار نفر در دستگاه جاسوسی او كه در زمان خلافت پدرش معاویه از طرف (ثابت بن ارطاة) اولین رئیس سازمانی جاسوسی در دنیای اسلامی به وجود آمده بود كار می كردند و قسمتی زیاد از جاسوسانی كه در آن دستگاه كار می كردند به نقاط حساس فرستاده می شدند و كوفه در آن موقع از نقاط حساس به شمار می آمد. از روز بعد از ورود مسلم به خانه هانی یكی از خدمه صدیق و وفادار هانی مامور شد كه به خانه طرفداران حسین برود و به طور خصوصی و بدون این كه گوش های نامحرم بشنود به آنها اطلاع بدهد كه مسلم در خانه هانی است و شب ها بعد از این كه كوچه ها خلوت شد به آن خانه بیایند و مسلم را ببینند و با او راجع به روش مبارزه با عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین مذاكره كنند. از آن به بعد پس از این كه پاسی از شب می گذشت و كوچه ها خلوت می شد طرفداران حسین (ع) برای دیدار مسلم به خانه هانی می رفتند و با وی راجع به مبارزه با عبیدالله بن زیاد مذاكره می كردند. موضوع مذاكره این بود كه طرفداران حسین (ع) باید در كوفه آماده باشند تا به محض این كه حسین بن علی (ع) وارد شد قیام كنند. هانی با این كه بیمار بود در جلسات مذاكره شركت می كرد و عقیده داشت كه قیام طرفداران حسین علیه عبیدالله نباید به تاخیر بیفتد و باید همان موقع قیام كرد و عبیدالله را به قتل رسانید. اما دیگران اظهار می كردند كه یك قشون كه از شام به راه افتاده برای كمك به عبیدالله در راه است و اگر ما قیام كنیم، و لو بتوانیم عبیدالله را به قتل برسانیم از طرف آن قشون نابود خواهیم شد.

هانی عقیده نداشت كه یك ارتش از شام به سوی كوفه به راه افتاده باشد و می گفت كه این شایعه بی اساس است و عبیدالله این شایعه را منتشر كرده تا این كه مردم را بترساند و به فرض این كه این شایعه صحت داشته باشد ما بعد از این كه عبیدالله را به قتل رسانیدیم آن قشون را هم بعد از این كه به كوفه رسید از بین خواهیم برد. اما مسلم همواره دلیل اصلی خود را پیش می كشید و می گفت حسین (ع) به من دستور نداده كه در كوفه مبادرت به جنگ كنم. بلكه دستوری كه از طرف او به من داده شده این است كه بعد از ورود به كوفه از طرفدارانش بیعت بگیرم و من ماموریت خود را به انجام رسانیدم و برای هر اقدام جدید باید منتظر دستور حسین (ع) باشیم و دیگر این كه می دانم كه وی مایل به خون ریزی نیست و اگر خواهان خونریزی بود بعد از مرگ برادرش حسن كه در سال 49 هجری قمری


زندگی را بدرود گفت قیام می كرد و مدت یازده سال شكیبائی را پیشه نمی نمود. اگر عبیدالله بن زیاد تنها، یا با عده ای معدود از بصره به كوفه آمده باشد باید تصدیق كرد كه دستگاه جاسوسی یزید بن معاویه از نیت باطنی مسلم به خوبی اطلاع داشت و می دانست محال است كه او مقدم بر جنگ شود و به همین جهت با وقوف بر این كه حسین (ع) هشتاد هزار طرفدار در كوفه دارد (كه این رقم اغراق به نظر می رسد) بدون سپاه وارد كوفه شد. از جلساتی كه شبها در خانه هانی منعقد می شد هیچ نتیجه مثبت از لحاظ مبارزه با عبیدالله بن زیاد عاید مسلم و طرفداران حسین (ع) نشد اما یك نتیجه منفی به دست آمد و آن این بود كه جاسوسان یزید بن معاویه فهمیدند كه طرفداران حسین شب ها در خانه هانی بن عروه اجتماع می كنند. با این كه دستگاه جاسوسی یزید خوب كار می كرد عبیدالله نمی دانست كه مسلم در خانه هانی به سر می برد و تصور می نمود كه از كوفه خارج شده اما دانست كه طرفداران حسین، هر شب در خانه هانی اجتماع می كنند و چون به او گفته بودند كه هانی بیمار است تصمیم گرفت كه به عنوان عیادت از بیمار به خانه هانی برود و با وی مذاكره نماید و بفهمد كه منظور از اجتماع طرفداران حسین در خانه او، آن هم هر شب، چیست؟

از طرف حاكم آمدند و به هانی اطلاع دادند كه حكمران عراقین (یعنی حاكم بصره و كوفه) امروز عصر برای عیادت به دیدنت می آید. هانی گفت من با خوشوقتی منتظر آمدنش هستم. همین كه فرستادگان حاكم رفتند هانی از مسلم كه در خانه اش، دارای منزل جداگانه بود خواهش كرد كه نزد او بیاید و گفت امروز، شكار با پای خود به كمین گاه می آید مسلم گفت چه می خواهی بگوئی؟ هانی گفت امروز عصر عبیدالله بن زیاد به عنوان این كه از من عیادت كند به این خانه می آید و من می دانم كه عیادت بهانه است و منظور او چیز دیگر می باشد. مسلم پرسید چه منظور دارد؟ هانی گفت نمی توانم بفهمم به چه منظور این جا می آید اما یقین دارم كه پسر (زیاد) زنده بودن و مرگ مرا مساوی می بیند و من از این جهت از تو خواهش كردم كه نزد من بیائی كه به تو بگویم كه تو باید امروز از فرصت استفاده كنی و عبیدالله بن زیاد را به قتل برسانی. مسلم با حیرت پرسید در كجا او را به قتل برسانم. هانی گفت در همین خانه و همین اطاق هنگامی كه با من حرف می زند. مسلم گفت حسین بن علی (ع) به من اجازه خون ریزی را نداده است. هانی پرسید آیا حسین (ع) به تو اجازه دفاع نداده است؟ مسلم گفت این اجازه را دارم هانی گفت قتل عبیدالله بن زیاد از طرف تو دفاع است و اگر تو او را به قتل نرسانی وی تو را خواهد شت و مگر نشنیده ای كه پیغمبر اسلام گفت موذی را قبل از این كه آزار برساند باید بی اثر كرد. مسلم گفت به فرض این كه این طور باشد، من چگونه می توانم میهمان را به قتل برسانم. هانی گفت او میهمان تو نیست بلكه میهمان من است و به این خانه برای دیدن من می آید نه دیدن تو. مسلم گفت می ترسم كه اگر مبادرت به این قتل كنم، مورد اعتراض حسین (ع) قرار بگیرم چون او مایل به خون ریزی نیست. هانی گفت تو عبیدالله را به قتل برسان و من مسئولیت قتل او را بر عهده می گیرم. مسلم گفت اگر من طفلی نابالغ بودم و به دستور تو كاری می كردم تو می توانستی مسئولیت كار مرا بر عهده


بگیری. اما من مردی بالغ هستم و مسئول اعمال خود می باشم و حسین (ع) از من نمی پذیرد كه در قتل عبیدالله بن زیاد بدون مسئولیت هستم. هانی گفت از روزی كه عبیدالله وارد این شهر شده پیوسته عده ای از مردان مسلح با او هستند و هیچ كس نمی تواند وی را به قتل برساند. اما امروز عصر در این اطاق تنها خواهد بود و غیر از من و او كسی در این اطاق نیست و تو می توانی به سهولت او را به قتل برسانی و اگر از این فرصت استفاده نكنی دیگر چنین فرصت نصیب تو نخواهد گردید و هیچ كس هم نخواهد فهمید كه تو او را كشته ای؟ مسلم پرسید چگونه كسی نخواهد فهمید كه من او را كشته ام و همراهان عبیدالله كه با او به این خانه می آیند ورود مرا به این اطلاق مشاهده می كنند. هانی گفت هیچ كس ورود تو را به این اطاق مشاهده نخواهد كرد چون تو در اطاق مجاور خواهی بود... بعد هانی دست خود را به طرف دری دراز كرد و گفت آن را باز كن. مسلم آن در را باز كرد و اطاقی نمایان شد و آن اطاق دری دیگر نیز داشت. هانی گفت قدری قبل از این كه عبیدالله بیاید تو با شمشیر وارد این اطاق شو و گوش به صحبت من و عبیدالله بده و هر وقت از من شنیدی كه گفتم (تا كی انتظار سلمی را بكشم) ناگهان در را باز كن و با یك ضربت شمشیر عبیدالله را به قتل برسان و اگر با یك ضربت كشته نشد با ضربت دوم و سوم او را به هلاكت برسان. تا كی انتظار سلمی را بكشم از امثال معروف قرن اول هجری بین مسلمین عرب زبان بود. اعراب مسلمان در قرن اول هجری خیلی به خداوند سوگند یاد می كردند و تقریبا كلامی كه قدری اهمیت داشته باشد بدون سوگند به خداوند از دهانشان خارج نمی شد و ما امروز از خواندن اظهاراتشان حیرت می كنیم چون سوگند را برای چیزهائی یاد می كند كه اولا خیلی اهمیت داشته باشد و ثانیا مخاطب، صحت آن را نپذیرد یا در آن تردید كند. ولی مسلمین عرب زبان عادت كرده بودند كه روزی ده ها مرتبه به خداوند سوگند یاد كنند و آن سوگند تكیه كلامشان شده بود. بعد از سوگند تكیه كلام آنها چند ضرب المثل بود و یكی از آنها این كه (تا كی انتظار سلمی را بكشم). این جمله، یك مصراع از یك غزل عاشقانه به شمار می آمد و در موردی گفته می شد كه گوینده می خواست به مخاطب بگوید مدتی مدید است كه تو به من وعده ای داده ای و به وعده وفا نمی كنی یا این كه مدتی است و امی از من گرفته ای و آن را تادیه نمی نمائی. مسلم كه در آستان اطاق مجاور بود در دیگر را كه در آن اطاق دیده می شد نشان داد و گفت آن در به كجا باز می شود. هانی گفت آن در، به طرف منزل زنم (زبیده) باز می شود و هر زمان كه او بخواهد نزد من بیاید از آن در می آید. روایاتی كه این واقعه را نقل می كند در این جا دو گونه است بعضی از راویان می گویند كه مسلم پیشنهاد هانی را رد كرد و گفت من عبیدالله را در این خانه به قتل نمی رسانم چون از حسین (ع) اجازه خونریزی ندارم و از آن گذشته عبیدالله در این خانه میهمان است و من با این كه صاحب خانه نیستم چون در این خانه سكونت دارم، عبیدالله را در این خانه نمی كشم. اما، راویان دیگر می گویند كه هانی عاقبت توانست كه مسلم را با قتل عبیدالله در آن خانه موافق كند و قرار شد كه وی قبل از آمدن حاكم كوفه با شمشیر در اطاق مجاور جا بگیرد و بعد از آمدن عبیدالله بعد از این كه هانی گفت تا كی انتظار سلمی را بكشم وارد اطاق


هانی شود و حاكم را به قتل برساند. وقتی خبر رسید كه حاكم نزدیك می شود به قول آنهائی كه می گویند مسلم موافقت كرد كه عبیدالله را به قتل برساند مسلم با شمشیر به اطاق مجاور اطاق هانی رفت.عبیدالله وارد اطاق گردید و كنار هانی نشست و از حالش پرسید و گفت تا روز گذشته اطلاع نداشت كه وی بیمار شده و گرنه زودتر به عیادتش می آمد.

آن گاه عبیدالله چنین گفت: من متأسفم كه تو دوستانی بی ملاحظه داری زیرا هنگام شب به عیادت تو می آیند آن هم آخر شب و موقعی كه همه خوابیده اند. هانی فهمید كه عبیدالله اطلاع حاصل كرده كه شب ها كسانی بخانه اش می آیند و خوشحال شد كه تصمیم به قتل عبیدالله گرفته اند و او زنده از آن خانه خارج نخواهد گردید و گفت دوستان من می دانند كه نباید شب ها به عیادت مریض رفت ولی خود من از آن ها خواسته ام كه شب ها نزد من بیایند چون هنگام شب خوابم نمی برد و آمدن آنها مرا سرگرم می كند. عبیدالله با شوخی و خنده گفت مگر زن ها و كنیزهای جوان و زیبایت نمی توانند تو را هنگام شب سرگرم كنند كه باید دوستانت بی خوابی را تحمل نمایند و این جا بیایند تا این كه تو را سرگرم كنند. هانی گفت ای امیر تو چون جوان هستی، شب ها می توانی با زن ها و كنیزهایت سرگرم شوی اما مردی كه چون من به مرحله كهولت رسیده دیگر نمی تواند از صحبت زن ها و كنیزهایش سرگرم شود و فقط صحبت دوستان او را سرگرم می كند. عبیدالله كه تا آن موقع با لحن شوخی صحبت می كرد با لحن جدی اما دوستانه گفت: تو می دانی كه نزد من احترام داری و من نمی خواهم كه از طرف من در مورد تو اقدامی بشود كه تو را برنجاند. ولی می شنوم كسانی كه شب ها به این خانه می آیند كنكاش می كنند و بدون تردید خیالی دارند و به همین جهت هنگامی به این خانه می آیند كه دیگران خوابیده اند و هر شب هم در این خانه اجتماع می كنند و همه از مخالفین با اسم و رسم خلیفه هستند و این موضوع برای تو، موجب بروز زحمت خواهد شد چون من نمی توانم تحمل كنم در شهری كه حوزه حكومت من است مخالفین خلیفه هر شب اجتماع كنند... راستی بگو بدانم كه مسلم كجاست؟ هانی كه چنین تظاهر می كرد ناگهان دوچار دردی شدید شده، (تا این كه مجبور نشود جواب عبیدالله را به تفصیل بدهد) گفت آخرین شایعه ای كه راجع به مسلم به گوش من رسید این بود كه او در خانه مختار سكونت كرده است. عبیدالله گفت مدتی است كه از آن جا رفته و من تصور می كردم كه از كوفه خارج شده اما چون هر شب در خانه تو اجتماع می كنند فكر می كنم كه مسلم در این شهر است... و آیا او در خانه تو نیست؟ هانی گفت نه ای امیر و من مسلم را ندیده ام و چون با وی آشنا نیستم علتی وجود ندارد كه او در خانه من باشد. تا آن موقع هانی بن عروه قتل حاكم كوفه را از لحاظ مصالح طرفداران حسین (ع) ضروری می دانست ولی وقتی از دهان عبیدالله بن زیاد شنید كه مسلم در خانه اوست متوجه شد كه جان مسلم در معرض خطر است. گر چه عبیدالله وقتی راجع به سكونت مسلم در آن خانه صحبت كرد با لحنی صحبت نمود كه پنداری برای سكونت مسلم در آن خانه، قائل به اهمیت نیست. ولی هانی مردی با تجربه بود و از آن گذشته عبیدالله را می شناخت.

این بود كه بیشتر تظاهر به بیماری كرد و مانند كسی كه در حال بیماری متوجه اطراف


نیست و نمی داند چه كسان حضور دارند شروع به خواندن شعر كرد و وقتی به مصراع مربوط به (سلمی) رسید با صدای بلند آن مراصع را بر زبان آورد و گفت (تا كی انتظار سلمی را بكشم). هانی با آن مصراع در واقع از مسلم بن عقیل دعوت كرد كه وارد اطاق شود و عبیدالله را به قتل برساند ولی مسلم وارد اطاق نشد و هانی مرتبه ای دیگر همان مصراع را با صدای بلندتر بر زبان آورد. باز مسلم بن عقیل كه در اطاع مجاور بود وارد اطاق نشد. هانی برای مرتبه سوم و بلندتر از مرتبه دوم آن مصراع را خواند. باز مسلم وارد اطاق نشد و عبیدالله كه دید میزبان بیمار او مشغول خواندن شعر است گفت می بینم كه حال تو خوب نیست و احتیاج به استراحت داری و من از تو خداحافظی می كنم و می روم و اگر مسلم در خانه تو سكونت دارد صلاح تو در این است كه حقیقت را به من بگوئی. این را گفت و برخاست و از اطاق خارج شد.

ما فكر می كنیم، چگونه مردی چون هانی كه دارای تجربه بود درصدد بر آمد كه عبیدالله را در خانه خود به قتل برساند؟ آیا فكر نمی كرد كه اگر عبیدالله را در خانه او بقتل برسانند او را خواهند كشت و همراهان حاكم كوفه كه با وی به خانه اش آمده اند مجال نخواهند داد و او را در بستر بیماری به قتل خواهند رسانید. اما هانی فكر می كرد كه عبیدالله بن زیاد كه مردی است سفاك در كوفه حتی بین مردان خود محبوبیت ندارد و بعد از این كه مسلم او را كشت همین كه بانگ بزنند كه عبیدالله كشته شد كسانی كه با وی به آن خانه آمده اند متفرق خواهند شد و كسی در صدد برنمی آید كه قاتل عبیدالله و او را كه صاحب خانه است به قتل برساند. چون عبیدالله بن زیاد در خانه هانی كشته نشد نمی توان گفت كه آیا نظریه صاحب خانه درست بود یا نه؟ اما بارها اتفاق افتاد كه وقتی یك نفر به قتل می رسد، اطرافیان او، كه مستحفظ وی به شمار می آمدند طوری مایوس می شدند و خود را می باختند كه از دستگیری یا كشتن قاتل صرفنظر می كردند و لابد هانی هم فكر می كرده بعد از این كه عبیدالله كشته شد كسانی كه با وی آمده اند مایوس خواهند گردید و خون عبیدالله هدر خواهد شد. بعد از این كه هانی مطمئن شد كه عبیدالله بن زیاد و همراهانش از خانه او رفته اند بانك زد مسلم.... مسلم.... همه رفتند. مسلم از اطاق مجاور وارد اطاق هانی شد و مرد بیمار با عتاب گفت چرا او را نكشتی و چرا این فرصت گرانبها را از دست دادی؟

مسلم گفت همسرت زبیده را احضار كن تا به تو بگوید كه چرا من از كشتن عبیدالله بن زیاد خودداری كردم [1] .

هانی پرسید برای چه زبیده را احضار كنم؟ مسلم گفت برای این كه او در این اطاق (اشاره به اطاق مجاور) به دامانم آویخت و التماس كرد كه من از كشتن عبیدالله خودداری كنم و گفت اگر حاكم كوفه در این خانه كشته شود بنی امیه نسل دودمان تو را برخواهند انداخت و تمام مردان خانواده را به قتل خواهند رسانید و تمام زن ها را اسیر خواهند كرد


و در بازارهای برده فروشی خواهند فروخت و تا آخرین لحظه كه عبیدالله نزد تو بود همسرت مرا ترك نمی كرد كه بمادا من هنگام غیبت او وارد این اطاق شوم و عبیدالله را به قتل برسانم. هانی بن عروه گفت آیا می دانی كه امروز عبیدالله در این جا چه گفت: مسلم جواب داد نه. هانی اظهار كرد عبیدالله امروز به من گفت شنیده است كه تو در خانه من هستی و هنگامی كه می خواست از این جا برود اظهار كرد اگر مسلم در این خانه می باشد صلاح تو در این است كه حقیقت را بگوئی. مسلم گفت من تا امروز نمی دانستم كه عبیدالله از حضور من در این خانه آگاه است و اكنون كه از این موضوع مطلع شدم از این جا میروم. هانی بن عروه گفت هنوز اطمینان ندارد كه تو در این خانه هستی ولی ظنین شده و خیلی احتمال می دهد كه تو در این خانه باشی. مسلم گفت من برای تو باعث زحمت نخواهم شد و از این خانه می روم تا این كه عبیدالله بن زیاد با تو ابراز خصومت نكند. هانی پرسید كجا می روی؟ مسلم گفت حسین بن علی (ع) به من دستور داده كه در این شهر باشم تا او بیاید یا این كه مرا احضار كند و من باید در این شهر بمانم و بعد از خروج از خانه تو، در جای دیگر منزل خواهم كرد. هانی گفت امروز امن ترین نقاط برای تو این خانه است و كسی نمی تواند تو را در این خانه به قتل برساند یا دستگیر كند.

مسلم گفت اگر عبیدالله بن زیاد بفهمد كه من در این جا هستم سربازان خود را به این جا خواهد فرستاد و مرا دستگیر خواهد كرد. هانی گفت تو اگر در خانه ای دیگر باشی عبیدالله می تواند سربازان خود را به آن خانه بفرستد و تو را به قتل برسانند یا دستگیر كنند اما امكان ندارد كه سربازان عبیدالله وارد این خانه شوند. مسلم پرسید برای چه اماكن ندارد كه آن ها وارد این خانه شوند؟ هانی گفت برای این كه این خانه دارای حق (جوار) است. مسلم كه تا آن روز از آن موضوع اطلاع نداشت پرسید این حق را كه به این خانه داده است؟ هانی گفت معاویة بن ابوسفیان. مسلم گفت چگونه معاویه به این خانه حق جوار داد. هانی گفت معاویه حق جوار را به پدرم عروه داد و فرمانی نوشت كه هر خانه كه عروه در آن سكونت كند یا بعد از او اولاد ذكورش در آن سكونت نمایند دارای حق جوار است و در آن فرمان نوشته شده كه جانشین های معاویه باید حق جوار خانه عروه یا فرزندان ذكور او را به رسمیت بشناسند. مسلم گفت آیا عبیدالله از این موضوع آگاه است. هانی گفت به طور حتم اطلاع دارد. مسلم گفت آیا فكر نمی كنی كه عبیدالله با این كه می داند خانه تو دارای حق جوار است سربازان خود را به این خانه بفرستد.

هانی گفت این كار محال است چون كسی كه حق جوار را زیر پا بگذارد واجب القتل می باشد و عبیدالله خود را در معرض آن خطر قرار نمی دهد [2] .

تو اگر قدم از این خانه بیرون بگذاری ممكن است كشته شوی ولی تا وقتی كه در این خانه هستی دارای امنیت خواهی بود و به همین جهت به تو می گویم كه رفتن تو از این خانه به صلاحت نیست.


همان طور كه هانی حدس زده بود عبیدالله بن زیاد نسبت به خانه آن مرد از لحاظ این كه مسلم در آن باشد ظنین گردید. ولی یقین نداشت كه مسلم در آن جا می باشد و یكی از عمال خفیه موسوم به معقل را كه در سازمان جاسوسی كار می كرد مامور نمود كه كشف كند آیا مسلم در آن خانه هست یا نه؟ معقل گفت ای امیر اگر می خواهی من كشف كنم كه آیا مسلم در خانه هانی هست یا نه قدری به من پول بده. عبیدالله گفت اگر تو بتوانی كشف كنی كه مسلم در خانه هانی می باشد و من به تو انعام خواهم داد. معقل گفت من از امیر انعام نخواستم بلكه برای پیشرفت كار من قدری پول، ضرورت دارد. حاكم پرسید چقدر می خواهی؟ معقل جواب داد پنج هزار درهم. عبیدالله كه برای پیشرفت منظور خود از پول خرج كردن (از محل بیت المال) مضایقه نداشت گفت پنج هزار درهم به معقل دادند و آن مرد بعد از طرح نقشه ای برای یافتن مسلم به راه افتاد.


[1] اين پاسخ در صورتي قابل پذيرفتن است كه قائل شويم كه مسلم با قتل عبيدالله موافقت كرده بود چون روايت ديگر حاكي است كه مسلم به طور جدي از كشتن حاكم كوفه استنكاف مي كرد (مترجم).

[2] حق جوار از رسومي است كه از عرب باديه به عرب شهر نشين رسيد و رسمي بود مانند بست در ايران و كسي كه بست مي نشست نمي توانستند او را از بست خارج كند (مترجم).